معنی کاشف کوه اورست

حل جدول

کاشف کوه اورست

سر ادموند هیلاری


اورست

بلندترین قله جهان


کشور اورست

نپال


سرزمین اورست

تبت


جرج اورست

کوهنورد بزرگ انگلیسی

لغت نامه دهخدا

اورست

اورست. [اِ وِ رِ] (اِخ) سر جورج... (1790- 1866م.) نقشه بردار بریتانیایی اهل ویلز بود و در کارهای نقشه برداری هند خدمت کرد (1806- 1843). کوه اورست از او نام گرفته است. (دایرهالمعارف فارسی).

اورست. [اِ وِ رِ] (اِخ) قله ای به ارتفاع 8882 متر بر مرز تبت و نپال در هیمالایا. کوششهای بسیاری برای صعود بقله ٔ اورست بعمل آمده و اشخاصی جان خود را بر سر این کار گذاشته اند. در 1951 ا.ا.شیپتن راهی از جنوب اورست کشف کرد که صعود به قله را ممکن ساخت. در 1952م. هیأتی از پویندگان سویسی عازم بالا رفتن از اورست شدند و تا ارتفاع 8600 متر از آن صعود کردند و این منتهای ارتفاعی بود که تاآن تاریخ بشر از کوه بالا رفته بود. بالاخره در 1953 هیأتی به ریاست ج. هانت عازم صعود بر فراز اورست شد و دو تن از اعضای این هیأت برای نخستین بار بقله ٔ اورست رسیدند. (دایرهالمعارف فارسی). یکی از بلندترین قلل جبال هیمالایاست و در بین َ59 ْ27 عرض شمالی با َ37 ْ48 طول شرقی واقع شده و 8836 متر ارتفاع دارد این قله را بنام مهندس انگلیسی که ارتفاع آنرا اندازه گرفته است نامگذاری کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی).


کاشف

کاشف. [ش ِ] (ع ص) ج، کاشفین، کَشَفَه. پیداکننده و برهنه کننده. (غیاث) (آنندراج). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده. (ناظم الاطباء). پدیدآورنده. ظاهرکننده. بروزدهنده. معلن. مظهر. مفسر:
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
(مثنوی).
|| کاشف مکروه ومانند آن، برطرف کننده ٔ مکروه. از بین برنده ٔ غم و اندوه:
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی.
منوچهری.
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن، در تداول عامه، تحقیق کردن.

کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران است. وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته، و شغلش قضاوت بوده است، از اوست:
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی.
(قاموس الاعلام ترکی).

کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش، آقا اسماعیل بن حیدر است. آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است. از اوست:
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحه ٔ سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.
(قاموس الاعلام ترکی).


کوه کوه

کوه کوه. (ق مرکب) بسیار زیاد. فراوان. (فرهنگ فارسی معین). از سر تا پا. (ازآنندراج). کوه تاکوه. (ناظم الاطباء). پشته پشته. تپه تپه. برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند:
تلی گشته هر جای چون کوه کوه
برش چشمه ٔ خون ز هر دو گروه.
فردوسی.
به هر جای بد توده چون کوه کوه
ز گردان ایران وتوران گروه.
فردوسی.
به هم بر فکندندشان کوه کوه
ز هر سو به دور ایستاده گروه.
فردوسی.
نخست لدروه کز روی برج و باره ٔ آن
چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر.
فرخی.
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست.
مولوی.
کنم وصف پیلان گردون شکوه
که کیف خیالم رسد کوه کوه.
یحیی کاشی (از آنندراج).
مگر ابدال چرخ این کوه دیده
که بانگش کوه کوه از سر پریده.
سالک قزوینی (از آنندراج).

معادل ابجد

کاشف کوه اورست

1099

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری